بروجردستان:جمعه شب ششم آبان، طبق قرار قبلی با دوستانی که بین ۲۰ تا ۳۰ سال یکدیگر را ندیده بودیم، دیداری داشتیم. البته این چنین دیدارهایی پیشینه دارد. در جایی خواندم که نسل دهه چهل دبیرستان البرز تهران هم با تلاش برخی گرد هم آمدهاند. چه شیرین است این دیدارها. حتی اگر یکبار باشد!
دکتر محمود بابایی پژوهشگر ارتباطات و استاد بازنشسته وزارت علوم که بیش از ۳۰ سال پیش از همدان به بروجرد آمد تا در کنار دیگر فرزندان انقلاب در این شهر در خدمت مردم و انقلاب باشد، بعد از گذشت ۳۰ سال از آن ایام چند سال پیش به ابتکار دکتر حبیب الله معظمی که بانی جلسه دیدار دوستان آن ایام شده بود، توانست به دهه ها پیش سفر کند و خاطرات خود را از آن ایام و حماسه آفرینان آن سالها زنده کند که یادداشت خاطره ای زیر از وی از این دیدار است.
دیداری پس از سی سال
جمعه شب ششم آبان، طبق قرار قبلی با دوستانی که بین بیست تا سی سال یکدیگر را ندیده بودیم، دیداری داشتیم. البته این چنین دیدارهایی پیشینه دارد. در جایی خواندم که نسل دهه چهل دبیرستان البرز تهران هم با تلاش برخی گرد هم آمدهاند. چه شیرین است این دیدارها. حتی اگر یکبار باشد!
تصورش را بکنید «در دوران جوانی، در کوران رویداهای عجیب و تلخ و شیرین، دهها سال، دوستانت را نبینی یا به دلایلی که به همین رویدادها بستگی دارد، امکان دیدارشان فراهم نشود، آن وقت یکباره همه را در یک محفل ملاقات کنی! هرکدام به سمت و سویی رفتهاند». معلوم است که افکار و رفتار و شغل و … هر کدام قابل پیش بینی نباشد. همه پا به سن گذاشته و موهای جوگندمی (اگر مویی مانده باشد!) و بیشباهت به تصویری که از جوانی آنان در ذهن داشتیم. نخست احساس بیگانگی میکنی!
شاید حدس اینکه اولین پرسش چنین جمعی از یکدیگر چیست، دشوار نباشد. خیلی خلاصه باید بگویی کجا بودی و چه کردی و اکنون چه می کنی! و بشنوی سخن دیگران را هم. کم کمک یخها آب میشود. دوست داری شیطنتهای دوران جوانی را یادآوری کنی! شوخی کنی و مانند گذشته خودمانی و صمیمی.
نسل ما ویژگیهایی داشت که در نسل جوان کنونی کمتر میتوان از آنها سراغ گرفت. ما در زمانهای پیوند دوستی داشتیم که هر کسی خودش بود. هم از نظر موقعیت اجتماعی و هم افکار و عقاید. ما رویدادهایی را پشت سر گذاردیم که تصورش برای نسل جوان کنونی، دشوار است. تلاش هنرمندترین ما، برای بیان آنچه بر ما گذشت، چندان موفقیت آمیز نیست. آشکار است که هر کدام از این رویدادها میتوانست سرنوشت ما را دگرگون کند. در مسیری جز آنچه در جوانی در پیش گرفتیم، حرکت کنیم. البته چنین هم شده است. جای دوستان فراموش نشدنی همچون جلال کاوند، محمد کبود جامه، صادق مستجابالدعوه، و… که مشتریشان خدا بود، عجیب خالی مینمود. به ویژه جلال که شیفته منش و اخلاقش بودم. دیگرانی هم بودند که نیامدند یا به عذری یا به مصلحتی. اشارتی کافیست. اما دوست دارم از آنان که آمدند به سه نفرشان اشاره کنم. بقیه را شاید راضی نباشند نام ببرم.
از راست؛دکتر محمود بابایی-دکتر حبیب الله معظمی- سرهنگ حسن نظری
یکم، دکتر حبیبالله معظمی گودرزی از مدیران «ایرنا». در کسوت خبرنگاری دنیا را گشته و با کولهباری از تجربه ارزشمند به کار ایرنا و تدریس میپردازد. تحصیلکرده رشته علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی است، بانی اصلی گردهمایی دوستانه. حبیب آنچنان گرم کار و حرفهاش است که حیفم آمد به او نگویم کمی به تبدیل این تجارب بیاندیش. بگو و بنویس٫ چه بسیارند پرگویان و پرنویسانی(!) که محک تجربه نزده خود را علامه دهر میدانند. پیشینه آشنایی من با حبیب به سی سال قبل باز میگردد که مدیر سینما بود.
دوم، هنرمند و نویسنده گرانقدر دکتر مرتضی گودرزی بود (مثل اینکه با «جماعت لر» طرفیم!). سابقه دوستی با ایشان امسال سی و یک ساله میشود. آقا مرتضی اهل هنر و در حوزه هنری مشغول به کار و تدریس است. تحصیل کرده انگلستان و مجری کارهایی در حوزه هنر که تاکنون دست نخورد مانده است. برادرش هم دکتر مصطفی گودرزی هنرمندی گرانسنگ است. از زمان رواج اینترنت دورادور مرتضی را رصد میکردم. کتابها و نوشتههایش را میدیدم و عطش دیدنش را بیشتر احساس میکردم. به ویژه کاری که چندی پیش در تألیف چندجلدی تاریخ هنر ایران انجام دادند، کارستانی است ماندگار. با همه موقعیتهایی که دارد، خودمانی،متواضع و دوست داشتنی است. بیحاشیه و بیریا. این چنین بماند که زیبنده اوست.
از راست ؛ بابایی- دکتر مرتضی گودرزی – سرهنگ جمیل رئوفی
سوم، جناب جمیلخان، آن دلاور دوران که گذشتهای پرماجرا دارد. در این سالها، هیچگاه فراموشش نکردهام. تحصیلکردهای که دانش تجربیاش بیش از دانش آکادمیکاش است و منشأ خدمات بزرگی بوده. جمیل، اکنون بازنشسته شده است. اما همچون دوران جوانی، پرانرژی، سرحال، و خونگرم. مردی بزرگ ولی بیادعا. برای جمع شدن دوستان بسیار تلاش کرد و آخر کار هم کار خودش را کرد، یعنی همه میهمان او بودیم! در هر جمعی که باشد، واقعاً مشکلگشا است، در جوانی هم چنین بود. اگر ارتباطهای او نبود، جمع کردن دوستان میسر نمی شد.
مایل بودم از دوستان دیگر هم بنویسم. اما باید از آنها اجازه بگیرم. جوابگوی همین سه نفر هم باشم، بس است! همچنین علاقمند بودم، دوستان دیگری هم که با اندکی پیگیری قابل دسترسی بودند، در جمع ما حاضر میشدند…ولی نشد…
دریغم میآید نگویم که در چنین جمعی، لزومی به ورود به مباحث چالش برانگیز وجود نداشت. پیداست که چنین مباحثی جمع را در همان آغاز، دچار تفرقه میکند. تصور ما از یکدیگر نمیتوانست همان چیزی باشد که سی سال پیش بود. همیشه وقت برای جدا شدن و تفرقه هست! ولی برای دوستی …
فکر میکنم خیلی لذتبخش باشد که بعد از دهها سال بدانیم آن همسایه، آن دوست، آن سفر کرده، اکنون چه میکند سرنوشتش چه شد. به ویژه آنکه خودش را ببینی و هر چه میخواهی بپرسی!
###