بروجردستان: بروجرد در دهه های اخیر دچار نوعی درهم ریختگی اجتماعی (باهمۀ تبعات آن)، اختلال در سازمان اجتماع آن، تغییردرماهیت و ریخت این شهر و از دست رفتن توازن و تعادل گذشته خود شده است که ناشی ازسوءمدیریت، ناتوانی، عدم ابتکار و جسارت لازم همۀ مدیران و مسئولان آن دراین چند دهه به دلیل ضعف و فقدان طرح ریزی کارآمد و پیشروانه و آینده نگرانۀ آنها و عدم درک آنها نسبت به محیط مسئولیت و شرایط و موقعیت می شود.
ماجرای یک حادثه در بروجرد
*گودرز حبیبی
بروجرد در دهه های اخیر دچار نوعی درهم ریختگی اجتماعی (باهمۀ تبعات آن)، اختلال در سازمان اجتماع آن، تغییردرماهیت و ریخت این شهر و از دست رفتن توازن و تعادل گذشته خود شده است که ناشی ازسوءمدیریت، ناتوانی، عدم ابتکار و جسارت لازم همۀ مدیران و مسئولان آن دراین چند دهه به دلیل ضعف و فقدان طرح ریزی کارآمد و پیشروانه و آینده نگرانۀ آنها و عدم درک آنها نسبت به محیط مسئولیت و شرایط و موقعیت می شود.
ماجرای واقعی که اخیراً در بروجرد رخ داده و خلاصه ای از آن در پی می آید، شاید بتواند بیانگر و مستندی برای این سخن باشد.
مادری بیوه می خواهد برای دیدار با بستگان از بروجرد به تهران برود. به پسرش که با خانواده در جای دیگر زندگی می کند، کلید خانه اش را می دهد و به او سفارش می کند که تا موقعی که در سفر است، روزی یکبار به خانه سر بزند.
مادر راهی تهران می شود و پسر پیش خود می گوید که امروز که مادر تازه به تهران رفته، فردا به خانه اش سر می زنم.
بنابراین فردای آن روز عازم خانه مادر می شود. درخانه را که باز می کند حس شرایط غیرعادی
به او دست می دهد. هرچه بیشتر داخل خانه می شود و پا به راهرو می گذارد این غیرعادی بودن بیشتر به چشم می خورد. به داخلِ خانه رفتن ادامه می دهد و وارد هال می شود با تعجب هیچی در آنجا ننمی بیند بیشتر ادامه می دهد و به آشپزخانه می رود؛ لخت و عور است . هیچ چیزی هیچ وسیله ای در آنجا نیست و درهای کابینت آن همه باز. به آنها سرک می کشد آنها همه خالی خالی است . هیپ ظرفی نمی بیند.هیچی. تنها وسیله ای که در خانه سرجایش هست سایدبای ساید آشپزخانه است. آن را باز می کند و تعجبش از منظره ووضعیت خانۀ مادر به اوج می رسد که می بیند داخل آن مانند داخل خود خانه عور و پتی است حتی فریزر خالی از بسته های گوشت و بقیه اقلام یخی است.
پسر ار ناباوری خشکش می زند و توان تصمیم و حرکت از او سلب شده . بالاخره به خود می آید و بی درنگ به مادر که تنها یک روز است از خانه جدا شده، تلفن می زند که مادر بیا و ببین که چه به سر خانه ات آمده. مادر می آید و متوجه سرقت بزرگ و یا بهتر است بگوییم «سرقت معنادار» می شود. مثل روال موضوع به پلیس گفته می شود آنها نیز در محل حاضر می شوند و گزارش تهیه می کنند و طبق معمول ماجرا در اینجا برای سرقت زده بی نتیجه به پایان می رسد. چند هفته ایست که از این ماجرا گذشته نه ساقری بازداشت شده و نه تغییری در این پایان حاصل شده است.
حوادثی از این دست طی سالیان اخیر مدام در بروجرد رخ می دهد که شکل و پایان و فرجام کم و بیش مشابه ای داشته اند. شخصاً چند مورد مشابه مربوط به بستگان را شاهد بوده، که دزدیدند و بردند و خوردند و بعد از گذشت سالها، مالباخته همچنان در انتظار بازگشت اموالش است!
چرا برای بروجرد چنین شده است؟ چرا در شرایط مشابه درشهری دیگر در کشورمان اگر زنی خانه اش را به قصد سفر ترک کند و وقتی بازگردد آب از آب تکان نمی خورد؟
یک پاسخ یا علت و تاییدی بر گزاره ابتدای این نوشته، اینست که بروجرد در دوسه دهه اخیر دچار تغییر در ترکیب جمعیتی خود شده و کسانی که به این شهر مهاجرت کرده نه عموم آنها،ً رفتار و مشی زیستی نظم گریز خود از محل قبلی را وارد این شهر کرده و به این شهر تحمیل کرده اند.
نگارنده خود شخصا دو سال پیش گروهی جوان قلچماق شلوارمحلی پوشیده ازجنس همین افراد یادشده را درساعت ۱۰ شب در یکی از خیابان های تقریبا مرکزی شهر بروجرد دید که بی پروایانه قمه به دست و با طیب خاطر درحال حرکت با پای پیاده یا به عبارتی جولان و نمایش قدرت بودند که مشابه آن را فقط در فیلمهای گانگستری می شد تصور کرد.چنین صحنه هایی را در دهه های گذشته در بروجرد هرگز نمی شد دید.
داستان بروجرد ، داستان غم انگیزی است. داستان منطقه زیبا و با امکانتت طبیعی اغواگریست که وسوسه ساکنان پیرامون اطرافش را بر انگیخته و آنها را به کوچ یا درست تر، هجوم به این شهر طی دهه های اخیر واداشته و چون نظام اداری و سیاسی کشور و شهری بروجرد، در قبال چنین تهاجمی ابتر و گنگ و منفعل است و جوابگوی آن نیست در برابر فرهنگ و رفتار مهاجمان ساکت و بدون عمل مانده است به طوری که وارد شدگان یا مهاجمان رفتار و مشی و خواست خود را به شهر تحمیل کرده اند و آن بی توازنی یادشده را برای این شهر کوچک و متمدن رقم زده اند.
من نمی دانم چرا بروجرد کنونی را که می بینم یاد ایران بعد از حمله مغول می افتم که آمدند و خراب کردند و بردند و آنچه نتوانستند سوزاندند. بروجرد این سالها را و تغییر در ساخت و ریخت آن را نمی توان با نمای فریبای ساختمانهایش سنجید که گویی ویرانه ای شده است نسبت به چهارپنج دهه پیش. کسانی می توانند این گزاره را بپذیرند که خوب دیده باشند و از امکان قیاسی جغرافیایی و هم زمانی برخوردار باشند و البته جسارت گفتنش نیز بحثی علیحده است .
خانه ای که براثر سرقت لخت و عور می شود به منزله قدرت نمایی سارقان و کار در آرامش و اطمینان به انجام آن است به طوری که حتی محتویات آشپزخانه را خالی می کنند. یخچال نیم تنی به عنوان تنها وسیله ایمن مانده از این سرقت ، نشانه ناتوانی سارقان است نه توانایی مدیران ومسئولان.
ای کاش می شد برای بروجرد هم مثل برخی کشورهایی که با نظام سیاسی فدراتیو اداره می شوند، چاره اندیشیده می شد که علاوه برقوانین ملی، ضوابط و مقررات محلی برای ورود و اقامت و زیست در این شهرنیز لحاظ شود.
بروجرد سازمان اجتماعی خود را از دست داده و موریانه به جان این سازمان افتاده. مسئولانآن از حفظ وضع موجود هم عقب نشسته اند و محافظه کارانه ترین مدیریت را داشته اند. دیری نخواهد پایید و دورنمای آن آشکار و نزدیک است که بروجردی شهری شود ، بی هویت، بدون ریخت مناسب ظاهری و اجتماعی ، بدون زبان (گویش) تاریخی و ویژه خود ، بدون فرهنگ خاص خود. آن زمان که دارد می رسد دیگر بروجرد نام نخواهد داشت و اگر دارد اسم رمز تخریب فرهنگ و هویت و سازمان اجتماعی و هویت خاص و معین یک شهر است.
ساخت، با بنایی و بنا کردن و ساختن و سازندگی فرق دارد وگرنه طی این دهه ها مسئولان بودجه را مثل هرجای دیگر صرف خرید مصالح و عمارت سازی و عمران سازی کرده اند ساخت با سوله سازی و کارخانه و واحد کارگاهی صنعتی ( که در آن هم بروجرد عقب است) تفاوت دارد. بروجرد ساخت اجتماعی خود را از دست داده است به این خاطر است وقتی آفتاب می رود وبا غروب افراد اهل بساط همچون زامبی ها به پیرامون میدان قیام با شعاع ۲۰ متری که همزمان دستکم پنج خودروی سواری دور آن می تواند بچرخدد، چنان عرصه را تنگ می کنند که حتی یک خودرو به سختی می تواند از آن عبور می کند گویی نه پلیسی در این شهر است و نه فرمانداری و نه نماینده حاکمیت و وکیل حقوق عمومی و دولت مرکزی! سلطۀ بی نظمان یا نظمِ بی نظمی؛ چرا که سالهاست این رفتار و این پدیده منفی به رویه تبدیل شده است. همین وضعیت و عارضه ضد ساخت اجتماعی را می توان درست در همین ساعات در سه راه جعفری دید. نوعی آنارشیست ناقض نظم و حق جمعی (عبور و مرور). مسئول آن هم اگرهنرتشخیص داشته باشد تا نوک دماغش را می بیند و اگرهم اختلال در ساخت و توازن اجتماعی این شهر را تشخیص داده و فهمیده باشد، حفظ کرسی را به فهمش و بیان فهمش ترجیح می دهد.
###